قوله تعالى: قولوا آمنا بالله الآیة... ابو هریرة گفت اهل کتاب بزبان عبرى توریة مىخواندند و تفسیر آن با مسلمانان میگفتند بزبان تازى، رسول گفت لا تصدقوهم و لا تکذبوهم و قولوا آمنا بالله گفت ایشان راست گوى مدارید و دروغ زن مگیرید راه ایمان شما آنست که گوئید آمنا بالله و ما أنْزل إلیْنا ایمان داریم بالله و بآنچه فرو فرستادند بما، یعنى قرآن، و بآنچه ابراهیم را دادند.
از صحف و آن ده صحیفه بود بروایت ابو ذر از مصطفى، قال ابو ذر قلت یا نبى الله فما کانت صحف ابراهیم؟ فذکر کلاما ثم قال فیها على العاقل ما لم یکن مغلوبا على عقله ان تکون له ساعة یناجى فیها ربه و ساعة یتفکر بها فى صنیع الله عز و جل، و ساعة یحاسب فیها نفسه فیما قدم و اخر، و ساعة یخلو فیها لحاجته من الحلال فى المطعم و المشرب.
و ما أنْزل إلى إبْراهیم و إسْماعیل و إسْحاق و یعْقوب و الْأسْباط و ایمان دادیم بآنچه فرو فرستادند اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان وى را گفتهاند اسباط در فرزندان یعقوب همچون قبائل است در فرزندان اسماعیل، و اسماعیل پدر تازیان بود، و اسحاق پدر عبرانیان، و اسماعیل بجود و سخا معروف بود، ازینجاست که عرب همه با جود و سخا باشند. و اسحاق بزهد و عبادت معروف بود از اینجاست که در اهل کتاب زهاد و رهبان بسیار باشند، و فرزندان یعقوب را اسباط از آن گفتند که بسیار بودند، و سبط در لغت عرب درختى پر شاخ باشد، یعنى که ایشان را شاخههاى بسیارست، چنانک عرب را قبائل بسیارست، و آنچه گفت ایشان را کتاب دادیم و در عداد کتاب داران آورد، پیغامبران ایشان را خواهد که در اسباط چهار هزار پیغامبر بودند.
و روا باشد که اسباط اینجا بر فرزندان صلب نهند از یعقوب، که همه پیغامبران بودند و کتاب داران.
و ما أوتی موسى و عیسى و آنچه به موسى دادند یعنى توریة و دیگر صحیفهها، و به عیسى دادند از انجیل و ما أوتی النبیون منْ ربهمْ و آنچه دیگر پیغامبران را دادند چون زبور داود و صحف شیث و مانند ایشان. میگوید ایمان آرید بهر چه پیغامبران آوردند از هر چه بود و آنچه دانید و شناسید و آنچه نشناسید که نه همه دانید و شناسید. و عن معقل بن یسار: قال قال رسول الله «اعملوا بالقرآن و اقتدوا به و لا تکفروا بشیء منه، و آمنوا بالتوریة و الانجیل و الزبور و ما اوتى النبیون من ربهم، و یشفیکم القرآن و ما فیه البیان.
ثم قال لا نفرق بیْن أحد منْهمْ جدا نکنیم یکى را از پیغامبران از دیگران بنا استوار گرفتن و ناگرویدن، چنانک جهودان و ترسایان کردند.
و نحْن له مسْلمون و ما مسلمانانیم و الله را گردن نهادگانیم. چون این آیت فرو آمد رسول بر جهودان و ترسایان خواند، جهودان چون حدیث عیسى شنیدند منکر شدند او را، و به نبوت وى اقرار ندادند، و ترسایان خود غلو کردند و گفتند که عیسى بارى نه چون دیگر پیغامبرانست که او پسر خداست پس رب العالمین این آیة دیگر فرو فرستاد و گفت: فإنْ آمنوا بمثْل ما آمنْتمْ به فقد اهْتدوْا گفتهاند که مثل اینجا صلت است و زیادت یعنى بما آمنتم به، مىگوید اگر ایشان ایمان آرند بآنچه شما ایمان آوردید، و بگروند گرویدنى چنان شما، یعنى شما که امت محمد اید بکتاب ایشان ایمان آوردید، اگر ایشان بکتاب شما ایمان آرند راست راهاناند و مسلمانان.
و إنْ تولوْا فإنما همْ فی شقاق و اگر بر گردند از مسلمانى و از راه حق، بر گوشه افتادند و آنچه گفت بمثْل ما آمنْتمْ به دلیل است که ایمان و اسلام هر دو یکسانست که همان قوم را میگوید. که ایشان را گفت فلا تموتن إلا و أنْتمْ مسْلمون.
فسیکْفیکهم الله آرى بسنده کند ترا الله ببازداشت خویش بدایشان را از تو، و شغل ایشان ترا کفایت کند، و هم چنان کرد که جهودان قریظه و نضیر بودند بعضى را ازیشان بکشتند، و بعضى را به بردگى ببردند، و بعضى را از وطن خویش آواره کردند، و ترسایان نجران بودند که جزیت بریشان نهادند بخوارى و مذلت، و هو السمیع الْعلیم او خداوندى شنواست که گفت همه مىشنود، داناست که حال همه میداند.
قوله تعالى صبْغة الله اى اتبعوا صبغة الله میگوید دین الله و سنت وى گیرید و راه وى جویید، صبغة رنگ باشد و این در معارضه آن آمد که ترسایان فرزند خود را که مىزادند بآبى زرد مىبرآوردند در شهر عموریه، و میگفتند. صبغناه نصرانیا او را ترسا رشتیم. الله گفت عز جلاله من بتوحید و اسلام رهى را مسلمان رشتم، و این صبغة آنست که قرآن بوى اشارت میکند که فطْرت الله التی فطر الناس علیْها و مصطفى گفت: «کل مولود یولد على الفطرة»
و عن ابن عباس ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «ان بنى اسرائیل قالوا یا موسى هل یصبغ ربک؟ فقال موسى یا رب هل تصبغ؟ قال نعم، أنا اصبغ الالوان الاحمر و الأبیض و الاسود، و الالوان کلها فمن صبغى.»
و عن ابن عباس ایضا قال جاء رجل الى النبى صلى الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله أ یصبغ ربک؟ قال نعم صبغا لا یصبغ احمر و ابیض و اصفر و اسود.
و منْ أحْسن من الله صبْغة و کیست نیکو رزنده تر از الله، آن گه اقرار خواست تا گویند که الله نیکو رزنده تر است، و ما وى را پرستگارانیم، یعنى کیست از ما نیکو رنگ تر و ما وى را بندگانیم. و قال النبى «یوتى بانعم اهل الدنیا و من اهل النار یوم القیمة فیصبغ فى النار صبغة، ثم یقال له یا بن آدم هل رأیت خیرا قط؟ هل مر بک شر قط؟ فیقول لا و الله یا رب ما مر بى بوس قط و لا رأیت شدة قط.»
قوله تعالى... قلْ أ تحاجوننا فی الله الآیة... اى أ تخاصموننا فى دین الله مفسران گفتند این پاسخ جهودانست که ایشان دعوى آشنایى و دوستى حق میکردند و خود را به نزدیک الله حقى میدیدند، گاهى مىگفتند نحْن أبْناء الله و أحباوه گاهى گفتند لنْ یدْخل الْجنة إلا منْ کان هودا أوْ نصارى و با مصطفى علیه السلام و با عرب میگفتند ما بخداى نزدیکتریم و اولیتریم از شما، که رسول ما پیش از رسول شما بود، و کتاب ما پیش از کتاب شما بود و دین ما پیش از دین شما بود. رب العالمین گفت اى مهتر ایشان را جواب بده و بگوى أ تحاجوننا فی الله الحجة ادعاء الحق حجت مى جویید بر من؟ و دعوى حق مىکنید و حق سزاى میجوئید؟ و بر من غلبه مىپیوسید؟ بحق در دین خداى، و هو ربنا و ربکمْ و او خداوندست ما را و شما را هر دو را دارنده و پروراننده، آن کس بوى اولیتر است که او را طاعت دارست و رسولان وى را استوار گیر. آن گه گفت و لنا أعْمالنا و لکمْ أعْمالکمْ ما را کردارهاست و شما را کردارها، و ما در آن کردار خویش مخلص آمدیم، الله را گردن نهاده و بیگانگى وى اقرار داده، و شما مشرکان و دو گویاناید، پس چونست که با ما در دین الله حجت میگیرید؟ و ما نه چون شماایم. نظیر این آنست که گفت تعالى و تقدس و إنْ کذبوک فقلْ لی عملی و لکمْ عملکمْ... و نحْن له مخْلصون «أمْ تقولون» الآیة.... بیا و تا هر دو خواندهاند، بتاء قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص و رویس از یعقوب، و خطاب با حاضر است. و بیا قراءت باقى، و فعل غائب است. و بهر دو قرائت حکایت از جهودانست. میگفتند پیغامبران گذشته ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان همه همه بر دین جهودى بودند. و ترسایان میگفتند نه که بر دین ترسایى بودند رب العالمین رسول خود را گفت علیه السلام قلْ أ أنْتمْ أعْلم أم الله گوى این بیگانگان را که شما به دانید از کار ایشان و دین ایشان یا الله؟ و بگوى که الله مرا خبر داد که ایشان نه جهود بودند نه ترسا، بل که مومنان بودند بر دین اسلام. پس ایشان را بر آن گفتن ملامت کرد، که ایشان دانسته بودند و از کتاب خوانده که پیغامبران بر دین اسلام بودند لیکن نهان میداشتند و ظاهر نمىکردند. گفت و منْ أظْلم کیست ستمکار تر بر خویشتن از آن کس که گواهى دارد دانسته؟ و دادن آن پذیرفته؟ و آن گواهى بنزدیک وى باشد از الله که از کتاب خوانده باشد؟ و بدانسته که این پیغامبران بر دین اسلام بودند و نبوت محمد صلى الله علیه و آله و سلم راست است و درست و دین وى حق، و آن گه آن را پنهان دارد؟ کیست ازین کس بیداد گرتر و بر خود ظالمتر؟
و ما الله بغافل عما تعْملون الله غافل نیست از آنچه شما میکنید، آنچه پنهان میکنند از کتاب خدا میداند، و آنچه ظاهر میکنند از تکذیب میداند، و فردا بقیامت همه را پاداش دهد، بهمه چیز و هیچ فرو نگذارد قوله تعالى: تلْک أمة قدْ خلتْ.... الآیة... از بسیارى که تفاخر مىکردند بپدران و گذشتگان خویش، و دین ایشان مىپسندیدند و راه ایشان میرفتند و میگفتند إنا وجدْنا آباءنا على أمة و إنا على آثارهمْ مقْتدون رب العالمین ایشان را باین آیت از آن بازداشت گفت ایشان قومى اند که رفتند و گذشتند نه شما را از کردار ایشان پرسند، و نه ایشان را از کردار شما، بل که همه را از کردار خود پرسند و بکردار خود گیرند، همانست که جایى دیگر گفت و أنْ لیْس للْإنْسان إلا ما سعى و قال تعالى و لا تزر وازرة وزْر أخْرى و هر چند که این آیت از روى ظاهر یک بار گفت اما از روى معنى در آن تکرار نیست که امت در آیت پیش پیغامبران را میخواهد ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب، و درین آیت اسلاف جهودان و ترسایان را میخواهد، پدران ایشان که بر ملت ایشان بودند.
سیقول السفهاء من الناس این سفهاء مشرکان مکهاند، و جهودان مدینه، و سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى از اول در مکه روى بکعبه داشت در نماز کردن پس چون هجرت کرد به مدینه او را فرمودند تا روى بقبله جهودان آرد، یعنى بیت المقدس، پس چون روزگارى بر آمد دیگر بار او را فرمودند تا بقبله خود باز آید، و روى فرا کعبه کند. مشرکان گفتند محمد قبله پدران بگذاشته بود و اکنون باز آمد، چنان دانیم که بدین پدران که بگذاشته است نیز باز آید، الله تعالى این آیت فرو فرستاد که سیقول السفهاء آرى این جاهلان و سبک خردان از مردمان مکه ترا منکر میشوند باین بر گشتن از قبله بقبله دیگر، تو ایشان را جواب ده و بگوى.
لله الْمشْرق و الْمغْرب جهان همه خدایراست، هم مشرق که کعبه سوى آنست، هم مغرب که بیت المقدس سوى آنست. چنانک فرماید او را فرمانبردارم و گردن نهادم.
یهْدی منْ یشاء إلى صراط مسْتقیم راه نماید او را که خواهد براه راست و دین پاک و کیش پسندیده و قبله حق.
فصل
بدانک در قرآن ذکر مشرق و مغرب بر سه وجه آید: یکى بلفظ واحد چنانک درین سوره گفت بدو جایگه و لله الْمشْرق و الْمغْرب. جاى دیگر گفت رب الْمشْرق و الْمغْرب. وجه دوم بلفظ تثنیه گفت، چنان که در سورة الرحمن است رب الْمشْرقیْن و رب الْمغْربیْن. وجه سوم بلفظ جمع است چنانک در سورة المعارج گفت فلا أقْسم برب الْمشارق و الْمغارب. اما آنچه بلفظ واحد گفت مراد بآن یک سوى جهان است که آن را مشرق گویند و مغرب سوى دیگر، و آنچه به تثنیه گفت مشرقین یکى مشرق تابستانى است، جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر حمل شود دیگر مشرق زمستانى جاى بر آمدن آفتاب آن روز که آفتاب بسر میزان شود. و مغربین آن دو مغرباند که در مقابله این دو مشرق افتادند. و آنچه مصطفى علیه السلام گفت: «ما بین المشرق و المغرب قبلة» معنى آنست که چون مغرب تابستانى بر راست خویش گذارى، و مشرق زمستانى بر چپ خویش، روى تو بقبله باشد. و این اهل مشرق راست على الخصوص. اما آنچه بلفظ جمع گفت و ذلک فى قوله برب الْمشارق و الْمغارب آن صد و هشتاد مشرقاند، نود در تابستان و نود در زمستان، و صد و هشتاد مغرب در مقابله آن. هر روز که آفتاب مىبرآید بمشرق برمىآید و بمغربى که مقابله آنست مىفرو شود.
و شرح این از گفتار اهل خبرت درین صنعت آنست که آفتاب را مشرقهاست و مغربها و اول مشرقها آن مشرق تابستانى است جاى بر آمدن آفتاب، در درازترین روز از سال آن گه که آفتاب بسرطان شود، و آن نزدیک است بمطلع سماک رامح، و آخر مشرقها مشرق زمستانى است جاى بر آمدن آفتاب در کوتاهترین روز از سال، آن گه که آفتاب بجدى شود. و آن نزدیک است بمطلع قلب العقرب و از مشرق تابستانى تا مشرق زمستانى نود درجه است. هر روز آفتاب بدرجه دیگر برآید. و میان این و آن مشرق استوا است آن گه که آفتاب بحمل شود در بهار، و بمیزان شود در مهرگان. و اول مغربها مغرب تابستانى است، جاى فرو شدن سماک رامح، و آخر مغربها مغرب زمستانى است جاى فرو شدن قلب عقرب، و میان این و آن مغرب استوار است، حمل و میزان و آن هم نود درجه است، هر گه که آفتاب بدرجه سوى جنوب یا شمال میل کند در طلوع، هم چنان در مغرب میل کند در غروب، پس کسى که اول مشرق تابستانى پس پشت خویش دارد و آخر مغرب زمستانى پیش روى خویش روى وى بقبله باشد، و همچنین اول مغرب تابستانى بر دست راست گذارد، و آخر مشرق زمین زمستانى بر چپ روى وى بقبله بود. و اگر اول مشارق براست خویش گذارد و آخر مغارب بر چپ خویش، روى وى بشام باشد.